پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی