فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی