فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را