این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو