با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا