آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی