«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است