قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست