آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست