بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله