هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله