بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش