بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش