گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما