در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟