اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟