به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم