همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر