همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر