کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان