دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم