بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم