هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم