هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم