آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم