از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟