بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود