بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود