گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود