ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند