من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان