بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن
در بين ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری