عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم