من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش