گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش