ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش