تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو