حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت