قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت