قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت