شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت