شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت