هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش