پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش