شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم