هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت