دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا