یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت