صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت