تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من